مختصری از تاریخ «ایران شرقی» در دوره باستان – بخش اول

آشنایی بسیاری از ما، بخصوص شهروندان کشور ایران امروز، با تاریخ ایران شرقی قبل از اسلام بسیار کم و برمبنای ملغمه ای از داستان های شاهنامه ای، تاریخ نگاری عامه پسندانه، و تلاش های تاریخ دوستان غیرحرفه ای برای ارتباط «داستان»ها با «تاریخ» است. شاید شناخته شده ترین این تلاش ها، سعی در شناسایی «تورانیان» و ارتباطشان با گروه های شناخته شده ای شبیه کوشانی ها، هفتالی/هیتالی ها، یا ترکان باشد. مورد آخر، بخصوص بخاطر برخوردهای هویت طلبانه و سیاسی، حتی تا حدی وارد حوزه سیاست هویتی و حقوق قومی شده که در اینجا مورد توجه من نیست.

چون من در چندسال گذشته درگیر بازسازی و شناخت تاریخ این منطقه بوده ام و در این زمینه یک کتاب و چندین مقاله منتشر کردم، به نظرم آمد که شاید نوشته کوتاهی در این زمینه که فقط به وصف سریع تاریخ منطقه اکتفا کند و تنها تا حدی در مورد بحث حضور شخصیت های شاهنامه ای وارد جزویات شود، برای خواننده فارسی زبان سودمند باشد. با توجه به محدودیت، در اینجا به بسیاری از جزویات یا دلایل و تحقیقات پشت هرکدام از وقایع نخواهم پرداخت و ارجاع آنها و جزویات بیشتر، کتابشناسی، و بحث های خاص را در این نوشته بیشتر به مقالات مربوط به این مطلب در بخش انگلیسی این وبسایت و آثار همکاران (در کتابشناسی) خواهم داد.

ایران شرقی

در اینجا صحبت کوتاهی بکنم در مورد استفاده از «ایران شرقی» به عنوان یک عنوان جغرافیایی-تاریخی. منطقه مورد بحث من که در واقع منطقه افغانستان امروز، بخشهایی از تاجیکستان، ازبکستان، و ترکمنستان، و بخش هایی از پاکستان و چین باشد، اسم های متفاوتی را برخود گرفته است. معمولا «آسیای مرکزی» از معمول ترین این عناوین است، هرچند که بخش های پاکستان یا حتی بیشتر افغانستان را شامل نمی شود. اصطلاح معمول در فارسی، «ماورالنهر»، به کلی افغانستان و پاکستان را نادید می گیرد

حدود امپراتوری های هندو-سکا، هندو-پارتی، و کوشانی در شرق ایران

. اصطلاح «خراسان بزرگ» که در بسیاری ازمواقع می تواند قابل استفاده باشد، بخش های پاکستان و چین را شامل نمی شود و در ضمن اصطلاحی است که در واقع در دوره میانه و توسط جغرافی دانان مسلمان ساخته شده، هرچند که مبنایش احتمالا بخش «خوراسان» ساسانیان بوده و اصل آن نیز به اصطلاح بلخی «میروسان» بازمی گردد (در این مورد مقاله من «ازمیروسان تا خراسان» را ببینید).

اما اصطلاح «ایران شرقی»، هرچند که اصطلاحی نو است؛ می تواند تا حدی به عنوان اسم کلی این منطقه مورد استفاده قرار گیرد. برعکس این که به نظر می آید، این اصطلاح اصلا به معنی «ایران پرستانه» یا ادعای تعلق داشتن این مناطق به کشور «ایران» امروز نیست. به همین دلیل هم است که به صورت «شرق ایران» بکار نرفته، چون از نظر من، «ایران» بودن این مناطق ملزوم به ارتباطشان با «ایران» امروز (که شاید از آن بشود با نام «ایران غربی» نام برد) نیست. این «ایران شرقی» به صورت مستقل و قائم بالنفس همانقدر «ایران» است که کشورایران امروز و این منطقه، بخصوص در دوره زمانی مورد بحث من، همانقدر محل شکل گیری شاخصه های فرهنگی، سیاسی، و اجتماعی ایرانی است که منطقه کرمان و اصفهان و همدان و تبریز و اهواز. نمونه هایی شبیه برآمدن زبان ادبی کلاسیک ایرانی در منطقه سغدستان، حضور شاعران پرآوازه ای مانند رودکی و سنایی (و حتی خود فردوسی) در سغد و تخار و زابلستان و ابرشهر، و قدرتهایی مانند سامانیان و غزنویان و غوریان بسیار شناخته شده اند. اما بخشی از هدف این نوشته هم این است که نشان دهم که حتی حوزه جغرافیایی و فرهنگی آثاری مانند شاهنامه و «دنیای» پهلوانانی مانند رستم هم همین منطقه است. از این جاست که این «ایران شرقی»، نیمه بزرگ و تعیین کننده ایست از تاریخ و فرهنگ «ایران» که باید به جای خود و بدون چشم داشتهای سیاسی امروزه، بررسی و شناخته شود. این نوشته سعی کوچکی است در این راه.

از یونانیان تا کوشان شاهان

از منطقه شرق ایران در دوره باستان، تنها در قالب ذکر نام «زرنگ» و «بلخ» و «سغد» در کتیبه های هخامنشی کمی می دانیم. ذکر کوتاهی از مرگ کورش در جنگ با «ماساگت»ها در تاریخ هردوت و به بندکشیدن سکاهای «هئوماورگا» و «تیگره خوده» («هوم نوش» و «تیزکلاه خود»؟؟) در کتیبه داریوش کمی به اطلاعات ما اضافه می کند، اما از وضعیت داخلی این منطقه اطلاع زیادی نداریم. اخیرا البته تعداد قابل توجهی مدارک به زبان آرامی از منطقه «بلخ» کشف و منتشر شده که در ضمن آن، اطلاعات جالبی از دستگاه اداری این منطقه در دوره هخامنشی نصیبمان می شود، ولی اطلاعات کلی ای در مورد تاریخ سیاسی و فرهنگی آنجا به دست نمی آید.

تاریخ نگارانی که یک یا دو قرن بعد از مرگ اسکندر، شرح حال او و تاریخ فتوحاتش را نوشتند (آریان و یوستین)، در ضمن ماجراهای سختباورانه فتوحات درخشان و در عین حال پایه گذاری شهرهایی مانند هرات، اطلاعات مختصری در اختیارمان می گذارند. اسم شهر «مرکندا» که همان «سمرقند» بعدی است در این دوره به چشم می خورد. بخشهایی مانند «بکتریا» (بلخستان یا همان باکتریش هخامنشی) و آراخوزیا («رخود» یا «رخج»؛ قندهار امروز) در این دوره مشخص تر می شوند. شاید جالب ترین مطلب، حکومت کسی باشد به اسم «سپیتامان» بر بلخ که اسم (یا نام خانوادگیش) همان نام خانوادگی «زرتشت سپیتمان»، گذارنده آیین «زرتشتی» است.

بعد از اسکندر، یا شاید بعد از فتوحات دیگر آنتیوخوس اول سلوکی، مهاجران مقدونی زیادی به منطقه بلخ کوچیدند و در اواخر قرن سوم قبل از میلاد، حکومتی را در منطقه پایه گذاری کردند که مدتی حدود 150 سال دوام آورد و به نام حکومت یونانی-بلخی شناخته می شود. این نخستین بار است که از این منطقه سکه مسکوک پیدا می کنیم که تحت نام «دیودوتوس» و «افتودیموس»، از اولین حاکمان یونانی-بلخی ضرب شده و برمبنای واحد وزنی آتن یا «دراخما» بنا شده است. همین واحد توسط سلوکی ها هم ضرب می شده و در ضمن مبنای سکه های اشکانیان، که همزمان یونانی-بلخی ها در منطقه غرب شروع به پایه گذاری یک حکومت می کنند، نیز هست. «دراخما»ی آتنی، مبنای همه سکه های ایرانی بعد از مرحله، کم کم تبدیل می شود به «درهم» ایرانی و صدها سال بعد، مبنای پول نقره ای به همین نام در دنیای اسلام.

1 Tetradrachm Greco-Bactrian Kingdom (256BC-125BC) Silver Demetrius I (? - 180 BC)

سکه چهاردرهمی دیمیتریوس اول، پادشاه یونانی-بلخی در اوایل قرن دوم قبل از میلاد

مرکز حکومت یونانی-بلخی ها، همانطور که از نامشان برمی آید، شهر بلخ بود و این شهر در ضمن، تبدیل به مرکز ضرب سکه برای چندین قرن آینده هم شد. یونانی-بلخی ها، خط و زبان یونانی را به عنوان یکی از خطوط اداری در منطقه بلخ رواج دادند و بعد از فتح منطقه «گندهرا» و «سند» در شمال هند، خط «کهروشتی» (یا خروشتی) که برمبنای خط آرامی درست شده بود را نیز به یونانی افزودند. در بین سکه هایی که یونانی-بلخی ها در کاپیشه (نزدیک بگرام امروز) ضرب کردند، سکه هایی به خط یونانی و خط کهروشتی دیده می شوند.

یونانی بلخی ها در قرن دوم میلادی از ضعف امپراتوری «ماوریا» هند استفاده کردند و توانستند بعد از گذر از کاپیشه (بگرام) و پوشکلواتی (نزدیک پیشاور امروز) به مناطق گندهرا و سند دست پیدا کنند. آنها در این منطقه ابتدا شهر «تکشیلا»، نزدیک اسلام آباد امروز، را پایه گذاری کردند، و بعد بخشی از آن ها سر به شورش برداشتند و برای خود حکومت مستقلی به مرکزیت تکشیلا و بعد ماروتها (جنوب دهلی امروز) تشکیل دادند که تاریخ دانان امروزه، به آن نام «هندی-یونانی» داده اند.

در حدود اواخر قرن دوم قبل از میلاد، قبایل سکایی (شاید بازماندگان سکاهای هئوماورگا و تیگره خوده دوره هخامنشی) شروع به فتح منطقه سغدستان و شرق پهلو (پارت) کردند و به دلیل ضعف حکومت یونانی-بلخی و بعد هندی-یونانی، توانستند بیشتر منطقه ایران شرقی از سغدستان تا سند را فتح کنند. این سکاها به تدریج حکومت های مستقلی تشکیل دادند که یکی از آنها در اوایل قرن اول قبل از میلاد، توانست قدرت خود را در منطقه کاپیشه و بعد تکشیلا، تثبیت کند. تاریخ دانان به این حکومت، نام «هندو-سکا» دادند. حاکمان هندو-سکا به مانند «ماوس» («ماه») «آزس» (شاید «آز»؟) مدت کوتاهی با قدرت به تمام منطقه شرق حکومت کردند. اما در اواخر قرن اول قبل از میلاد و اوایل قرن اول میلادی، کم کم قدرت خود را به حکومت تازه تاسیسی «هندو-پهلو» (هندو-پارتی) باختند.

سکه «ماوس» (ماه)، اولین پادشاه سلسله هندو-سکا، با خط یونانی و کهرشتی

حکومت هندو-پارتی دستخوش مقدار زیادی تئوری سازی مدرن است. از طرفی، تاریخدانان هندی، هندو-پارتی ها را همان «پالاوا»هایی می دانند که در متون افسانه ای-ادبی سنسکریت از آنها نام برده شده. مورخان تاریخ مسیحیت، برمبنای نوشته ای افسانه ای به نام «انجیل طوما»، هندو-پارتی ها و پادشاه معروفشان «گندفر» را مبنای داستان «یوحنای کشیش» می دانند که در دوره میانه بنا بوده با همدستی صلیبیان، از دو سو به دنیای اسلام حمله کرده و آنرا نابود کند. اثر این داستان چنان قوی و پایدار است که امروزه مسیحیان محلی جنوب هند که به زبان سریانی می نویسند و می خوانند و احتمالا در قرن پنجم و ششم از منطقه عراق ساسانی به هند کوچیده اند، خود را مسیحیان «طومایی» می خوانند و سبقه مسیحی شدن خود را به ارائه تعلیمات مسیحی توسط طومای قدیس به «گندفر» می دانند.

از طرفی در تاریخ نگاری مدرن ایران هم هندو-پارتی ها دستخوش افسانه سازی های زیادی شده اند. هرتسفلد، باستان شناس معروف (که تاریخ دان نبود!) زمانی در یک مقاله دست به گمانه زنی ای زد که شاید حاکمان هندو-پارتی شبیه «گندفر»، بخشی از خاندان «سورن» باشند و بازمانده فرماندهان سکایی که تحت حکومت اشکانی به فرمانداری منطقه شرق گمارده شدند و بعد ادعای استقلال کردند. این تئوری، بعدها تبدیل به نطفه اصلی بسیاری از گمانه زنی های دیگر در مورد خاندان سورن شد که حتی در مرحله ای، «رستم» پهلوان افسانه ای را با «گندفر» یکی دانست.

جدا از این که تا کجا می شود تاریخ و داستان را با یکدیگر پیوند زد، چیزی که ما از هندو-پارتی ها می دانیم این است که انها ابتدا در منطقه زرنگ و بست، در سیستان امروز (هردو امروزه در جنوب غرب افغانستان) قدرت داشتند و اولین پادشاه شناخته شده شان، نام یونانی شده «سپلادامس» را دارد (احتمالا به معنی «سپه دار» و شاید فقط یک لقب نظامی). جانشینان او، از جمله گندفر معروف، کم کم دست به فتح مناطق شرقی تر مانند رخج، غزنه، و کاپیشا زدند و در اواسط قرن اول میلادی، به تکشیلا، مرکز حکومت هندو-سکاها دست یافتند.

گونه ای از سکه های گندفر که بسیار به سکه های اشکانی همزمانش شبیه است

نکته جالب اینجاست که مدارک سکه شناسی، بخصوص سکه هایی با نام گندفر (یا در واقع «ویندفرنه») اکثرا نامهای دیگری مانند «گندفر-گد» یا «گندفر-ساسه» را نیز با خود دارند که تلویحاً گویای این است که شاید «گندفر» معروف، اصلا یک شخص نبوده و در واقع شخصیتی است که برمبنای چند نفر مختلف ساخته شده! یکی از تئوری های بسیار جالب فعلی در مورد حکومت هندو-پارتی نیز این است که این حکومت، اصلا سکایی نیست، بلکه حاکمان آن شاهزادگان و امیران «اشکانی»ای هستند که همزمان با تلاش های بلاش اول اشکانی در ایران غربی برای شکل دادن یک حکومت قدرتمند به مرکزیت «تیسفون» در بین النهرین (عراق امروزه یا سورستان ساسانی)، دست به ساختن یک شاهنشاهی «اشکانی شرقی» در ایران شرقی داشته اند و باید بجای هندو-پارتی، از آنها با نام «اشکانیان شرقی» یاد کنیم! به هرحال، زمینه تئوری و نظریه پردازی در این مورد بخاطر کمبود و ناشناختگی منابع، هنوز هم بسیار باز است!

همزمان با گسترش حکومت سیستانیان یا هندو-پارتی ها به هند، فاتحان جدیدی – باز از راه کوه های پامیر و سغد و بالاخره بلخ – به صحنه سیاست ایران شرقی وارد شدند. در مدارک چینی، این فاتحان به «یوئه-جی» معروفند، اما به نظر می آید که اینها به خودشان نام «تخاری» داده بودند (در اینجا، اینها را با سخنوران زبانی که امروزه زبان شناسانی «تخاری» می نامندش، اشتباه نکنید! این نام برای سخنوران آن زبان یک اشتباه تاریخی مدرن است!). این یوئه-جی/تخاریان حکومت خود را در بلخ پایه گذاری کردند و حتی نام خود را به منطقه دادند که از این زمان به بعد (و حتی بخش های شرقی آن در تقسیمات اداری افغانستان امروز) مشهور به «تخارستان» شد (در دوره میانه، «طخارستان» هم نوشته می شده).

اولین پادشاه شناخته شده تخاری ها، «کوجولا کدفیسس» (به خط و تلفظ یونانی) نام دارد که برابر ایرانی آن (که احتمالا به زبان بلخی بوده) را نمی دانیم. کوجولا در روی سکه هایش به خودش در ضمن نام «کوشان» را داد که سلسله او را با این نام، یعنی «کوشانیان» می شناسیم. کوجولا و جانشینانش، «ویما تکتو» و «ویما کدفیسس»، به موفقیت های درخشانی دست یافتند و حکومت سیستانیان/هندو-پارتی ها را در هند تا حدی زیادی از بین بردند. از این تاریخ به بعد، حکومت سیستانیان محدود شد به منطقه سیستان و تقریبا فقط به اطراف دریاچه هامون و شهر زرنگ و آخرین پادشاه آنها، «فرن-ساسان» توسط اردشیر پابکان از سلطنت خلع شد.

در ایران شرقی اما، نتیجه کوجولا به نام «کنیشکا» توانست شاهنشاهی ای عظیم از مرکز هندوستان امروز تا ماورالنهر و از قندهار تا ختن بوجود آورد. از کنیشکا در مدارک بودایی نام برده شده و در آنجا، «کنیشکای بزرگ» خوانده می شود. در دوران کنیشکا بود  که بودایی گری به کاپیشا و بامیان آمد و استوپاهای بزرگ بودایی در تکشیلا و پوروشاپورا (پیشاور امروز) ساخته شد.

سکه طلای کنیشکا با نقش خدای «ماه» در پشت سکه و نگاره بلخی بر دو روی سکه

اما کنیشکا به نظر نمی آید که خود بودایی باشد، چون روی سکه هایش نام خدایان ایرانی مانند میترا، اهورامزدا، ماه، و بهرام هم آمده، و در کتیبه هایش از خدایان بین النهرینی مانند «نانا» هم نام می برد. این کتیبه ها، بخوص کتیبه «سرخ کتل» و «رباطک» (هردو در پرستشگاه های غیر بودایی نزدیک بغلان و سمنگان) به زبان «بلخی» نوشته شده اند که زبانی است از دسته شرقی زبان های ایرانی میانه و نزدیک به زبان سغدی و ختنی. دستور نوشتن زبان بلخی را برای اولین بار، کنیشکا صادر کرده. بلخی به خطی مانند خط یونانی نوشته می شده و یکی از مهم ترین زبان ها برای شناختن تاریخ ایران شرقی است.

کتیبه کنیشکا به خط و زبان بلخی، به دست آمده از رباطک در منطقه بغلان

جانشینان کنیشکا، بخصوص هوویشکا (شاید برادر یا پسرش) و وسودوا («بازو-دیو» در زبان بلخی)، به سیاست های مرکزگرایانه کنیشکا ادامه دادند و تا اواخر قرن دوم میلادی، حکومتی مهم، قدرتمند، و ثروتمند را اداره کردند که هم به راه های تجاری شرق و غرب و شمال وجنوب احاطه داشت و هم مرکزی فرهنگی و سیاسی شمرده می شد. منطقه ایران شرقی، در همین دوران بود که به «کوشان شهر» (قس «ایران شهر») یا «قلمرو کوشانیان» مشهور و شناخته شد.

جانشینان وسودوا، «کنیشکای دوم» و «وسودوای دوم»، احتمالا همزمان شاپور اول ساسانی در میانه قرن سوم میلادی زندگی می کردند که در کتیبه «کعبه زردشت» در نقش رستم فارس، ادعا می کند که «کوشانشهر، از پوروشاپور تا چاچ» را تحت سلطه داشته. احتمال اینکه شاپور توانسته باشد واقعا پیشاور را از کوشانیان بگیرد یا اینکه تا حد چاچ (تاشکند امروز) نفوذ کند، کم است و باید این ادعا را فقط در حد ادعا بدانیم. اما به نظر می آید که حکومت تازه تاسیس ساسانی، در ابتدا حقیقتا توجه بیشتری به قلمرو شرقی خود داشته تا بخش غربی.

احتمالا در دوره شاپور و پسران و نوادگانش، ساسانیان توانستند به دوسوی کوه های هندوکش، یعنی تخارستان و کابلستان و بامیان دسترسی پیدا کنند و در آنجا، حکومتی نیمه-وابسته با نام «کوشانشاهان» یا «کوشان-ساسانیان» پایه گذاری کنند که تا حدود اوایل قرن چهارم میلادی، در این منطقه دوام آورد. بازماندگان کوشانیان، فرزندان وسودوای دوم و کنیشکای دوم، تا صد سال بعد در گندهارا و سند و پنجاب دوام آوردند و به حکومت و سکه زدن ادامه دادند، تا اینکه آخرین بخش های شاهنشاهی عظیم کنیشکا نیز تسلیم پادشاهی «گوپتا»ها شد.

سلسله «کوشانشاهان» یا «کوشان-ساسانیان» احتمالا در اواخر قرن سوم میلادی توسط پادشاهان ساسانی به عنوان سلسله‌ای دستنشانده در منطقه تخارستان به حکومت رسیده بود. سکه‌های پادشاهان این سلسله، برداشتی است از سکه‌های طلای کوشانیان و سکه‌های نقره ساسانی. نام پادشاهان این سلسله بسیار به نام‌های پادشاهان ساسانی نزدیک است و شامل اردشیر، هرمزد، و پیروز می‌شود. اما جالب است که برای مثال، نام «پیروز» در روی سکه‌های کوشانشاهان، صدسال قبل از پیروز ساسانی (457 تا 484 میلادی) ظاهر می‌شود. بعضی دیگر از نشانه‌های سلطنتی ساسانی، نظیر لقب «کی» برای پادشاهان بعد از یزدگرد دوم، برای اولین بار برروی سکه‌های کوشانشاهان پدیدار می‌شوند. به همین جهت شاید باید فکر کنیم که حداقل از نظر ایدئولوژی سلطنتی، کوشانشاهان چندان هم وابسته به سلسله ساسانی نبوده‌اند. بخصوص بعد از سال 300 میلادی، به نظر می‌آید که کوشانشاهان بسیار مستقل عمل می‌کردند و چندین شاه کوشانی نظیر هرمزد یکم و بهرام دوم، به استقلال دست به فتح بازمانده پادشاهی کوشانی در منطقه گندهرا زدند. اما در اواسط قرن چهارم میلادی، با حضور خیون‌ها یا هون‌های ایرانی، موقعیت حکومت کوشانشاهان در شرق به خطر جدی افتاد.

 برای اطلاعات بیشتر

Alram, Michael. 1999. “Indo-Parthian and Early Kushan Chronology: The Numismatic Evidence.” In Coins, Art and Chronology, edited by Michael Alram and Deborah Klimburg-Salter, 19–51. Vienna: Verlag der OeAW.
Cribb, Joe. 1990. “Numismatic Evidence for Kushano-Sasanian Chronology.” Studia Iranica 19 (2): 151–193.
Coloru, Omar. 2009. Da Alessandro a Menandro: Il Regno Greco Di Battriana. Studi Ellenistici 21. Pisa/Rome: Fabrizio Serra editore.
Dani, A. H., and B. A. Litvinsky. 1996. “The Kushano-Sasanian Kingdom.” In History of Civilizations of Central Asia, 3:103–118. Paris: UNESCO.
Dehkan, A. 1974. “The Relationship of the Kushan and the Parthian Empire.” In Tsentral Asia v Kušanskuyu Epoxu (Central Asia in the Kushan Period), 113–17. Moscow: UNESCO/Nauka.
Enoki, Kazuo. 1974. “Hsieh, Viceroy of the Yueh-Chih (a Contribution to the Chronology of the Kushans).” In Tsentral Asia v Kušanskuyu Epoxu (Central Asia in the Kushan Period), 265–74. Moscow: UNESCO/Nauka.
Göbl, Robert. 1984. System Und Chronologie Der Münzprägung Des Kušānreiches. Vienna: Verlag der Österreichischen Akademie der Wissenschaften.
Loeschner, Hans. 2012. “The Stūpa of the Kushan Emperor Kanishka the Great, with Comments on the Azes Era and Kushan Chronology.” Sino-Platonic Papers 227: 1–24.
Olbrycht, Marek J. 2016. “Dynastic Connections in the Arsacid Empire and the Origins of the House of Sāsān.” In The Parthian and Early Sasanian Empires: Adaptation and Expansion, edited by Vesta Sarkhosh Curtis, Elizabeth Pendelton, Michael Alram, and Touraj Daryaee. The BIPS Archaeological Monograph Series V. Oxford: Oxbow Books.

Rezakhani, Khodadad. 2017. ReOrienting the Sasanians: East Iran in Late Antiquity. Edinburgh: Edinburgh University Press.

Simonetta, A. 1974. “The Indo-Parthian Coinage and Its Significance in the Chronology of the Kushans.” In Tsentral Asia v Kušanskuyu Epoxu (Central Asia in the Kushan Period), 283–88. Moscow: UNESCO/Nauka.

Staviskij, Boris Ja. 1986. La Bactriane Sous Les Kushans(Problèmes d’histoire et de Culture). Translated by Paul Bernard, M. Burda, F. Grenet, and P. Leriche. Paris: Librarie Jean Maissonneuve.

Leave a Reply

Fill in your details below or click an icon to log in:

WordPress.com Logo

You are commenting using your WordPress.com account. Log Out /  Change )

Facebook photo

You are commenting using your Facebook account. Log Out /  Change )

Connecting to %s