در سرزمینی چسبیده به ساحل شرقی دریای مدیترانه، حدود 3300 سال پیش، مردمی بودند که به زبانی از شاخه سامی شمال غربی صحبت میکردند. این مردم به سرزمینشان میگفتند «کنعان». کنعان در آن زمان، بین سه پادشاهی قدرتمند مصر، هیتی، و آشوری قرارگرفته بود و تحتتاثیر هرسه قرار داشت. خدایان کنعانی ها، شباهت هایی به خدایان مصری داشتند و به خدایان اکدی و آشوری هم بی شباهت نبودند. از نظر سیاسی، کنعانی ها بیشتر جزو حواشی مصر محسوب می شدند و و حتی فرمانداران مصری به شهرهایی مانند بیبلوس، صور، و اریحا حکومت می کردند

حدود ۳۱۰۰ سال پیش، یکدفعه در کل این مناطق، یعنی از هیتیها در آناتولی بگیرید تا مصر، و در بینشون البته کنعان، یک سری اتفاقات اقلیمی، اقتصادی، سیاسی، و صنعتی افتاد که بهش میگن «فروپاشی اواخر عصرمفرغ». دولت مصر تحت فشار زیادی قرار گرفت، دولت هیتی کاملا نابود شد، و آشور قویتر شد! در ضمن به نظر میاید که گروه هایی از جزایر مدیترانه وارد منطقه جنوب کنعان، منطقه امروزه غزه و شمال ترش، شدند که در آثار بعدی، به آنها «فیلیسطین» می گفتند. این فیلیسطین ها بعدها با کنعانی ها هم می جنگیدند و هم علیه مصری ها همکاری می کردند. ولی خدایانشان با کنعانی ها متفاوت بوده.

در کنعان، به نظر میاد که این عوض شدن معادله در پادشاهی های همسایه، باعث شروع پروسه «شکلگیری کشورهای ثانوی» شده باشه. در شمال کنعان، شهر-کشورهایی به سبک خاورمیانه باستان، که از دوره سومری وجود داشتند بوجود آمدند که درشون، طبقه بازرگانان قدرت سیاسی اصلی رو داشتند و جوری «جمهوری بازرگانان» بودند. در جنوب اما احتمالا تحت فشار مصر، که حالا سعی در کنترل کنعان داشته و میخواسته جلوی آشور رو بگیره، سیستم جدیدی بوجود میاد. ما از از این سیستم عملا تا حدود ۲۹۰۰ سال پیش، خبر درستی نداریم، هرچند که جسته و گریخته در مدارک آشوری و مصری از منطقه خبر داریم و میدونیم درحال کشمکش سیاسی است.


حدود ۲۹۰۰ سال پیش، در حالی که کنعانیهای شمالی (که حالا ما برمبنای مدارک یونانی بهشون میگیم فینیقی) شروع کرده بودند به تجارت در کل مدیترانه و پایهگذاری مهاجرنشینهایی در سراسر منطقه، کنعانیهای جنوبی شروع میکنند به شکل دادن پادشاهیهای گوچکی که در مدارک آشوری و کتیبههای محلی، با اسامی «آرام-دمشق»، «یهودا»، «عمون»، «اسرائیل»، «موآب» و «ادوم» شناخته میشوند. مانند کنعانیان شمالی، همه این پادشاهیها به گروهی از خدایان که بخشی از پانتئون خدایان سامی هستند، اعتقاد داشتند و در هر شهری، معبدی مخصوص خدای آن شهر وجود داشت.
طبیعتاً، اختلافات و برخوردهایی بین این پادشاهیها وجود داشت. اما این اختلافات، سبب اختلال در تجارت بین آشور و مصر میشد. به همین دلیل ۲۷۲۶ سال پیش، سناخریب امپراتور آشور به اسرائیل حمله کرد و با تخریب چندشهر، به پادشاهیاش پایان بخشید. این به نظر میاید تا حدی بخاطر نفوذ زیاد مصر در اسرائیل بوده.

از بین رفتن اسرائیل، باعث قدرت گرفتن ادوم و یهودا شد که توانستند تا حدی تجارت بین مصر و آشور را تحت کنترل بگیرند. شهر کنعانی عکرا هم که جزوی از تجارت فینیقی، ولی بخشی از پادشاهی اسرائیل بود، به دست یهودا، البته تحت لوا و قدرت آشور، افتاد. این در ضمن باعث شد که یهودا، خود را وارث اسرائیل و پادشاهی اش بداند. احتمالا تعداد زیادی مهاجر از اسرائیل به یهودا مهاجرت کرده بودند و در شکل گیری چنین خاطره ای نقش داشتند.

اما در این بین، خود امپراتوری آشور، ۲۶۳۷ سال پیش، یعنی حدود ۷۵ سال بعد از سناخریب، به دست نیروهای متحد بابلیان کلدانی و مادها، ساقط شد. در این بین، یهودا جزو مردهریگ کلدانیان بود. نبوپلسر، پایهگذار حکومت کلدانی و پسرش نبوکدنصر دوم، هردو سعی در یکدست کردن قلمرو خود داشتند.

به همین جهت، از ۲۶۱۲ سال پیش، نبوکدنصر شروع به اردوکشی به منطقه شام کرد و یکییکی، پادشاهیهای عمون، ادوم، موآب، و در آخر یهودا را فتح کرد و پادشاهانشان را کشت و به عنوان تبعید، آنها و تعداد زیادی از بزرگانشان را به بابل و منطقه میانرودان تبعید کرد. البته میدانیم که کمتر از پنجاه سال بعد، کورش دوم پادشاه انشان و پارس در کوهستانهای شرق عیلام، موفق به فتح بابل و پایه گذاری شاهنشاهی هخامنشی شد و لقب کورش بزرگ را پیدا کرد. در این میان، کورش به بزرگان یهودا، و یقینا به بزرگان ادوم و مواب و عمون، اجازه بازگشت به شهرهایشان را داد.

در سالهای بعد از این واقعه، بزرگان یهودا، با کمک جانشینان کورش، از جمله اردشیر درازدست، توانستند معبد اورشلیم، پایتخت یهودا، که نبوکدنصر تخریب کرده بود، بازسازی کنند. ضمناً، شروع به جمعآوری تاریخ یهودا و بقیه پادشاهیهای محلی کردند. احتمالاً در اینجا بود که این ایده که خدای هیکل/معبد اورشلیم، تنها خدای به حق است، تثبیت شد، هرچند که ظاهراً در این مرحله، هنوز وجود خدایان دیگر را انکار نمیکردند. اما از اینجا به بعد، حاکمان یهودای هخامنشی، سعی در تخریب معابد خدایان دیگر و اعلام خدای اورشلیم، که از او فقط با لقب (همان خودش: یهوه) یاد میکردند، به عنوان تنها خدای مقدس داشتند.


در باقیمانده دولت هخامنشی و زیر حکومت اسکندر و سلوکیان، یهوداییهای ساکن بابل و یهودا، بیشتر فرمانبردار شاهنشاه و باسیلئوس بودند. اما در زمینه ساخت یک هویّت دینی خاص و متفاوت از بقیه کنعانیها، بخصوص جمعآوری متون شاهد بر تاریخ یهودا و نوشتن تفسیر بر این متون، پیشرفت زیادی کردند.
حدود ۲۱۹۳ سال پیش، در زمان حکومت آنتیوخوس چهارم سلوکی بر سوریه،، اختلافات بین دو گروه در یهودا بالاگرفته بود. دستهای، شبیه شدن به بقیه شهروندان حکومت سلوکی را کار درستی میدانستند که رفاه یهوداییها را تامین میکرد و دنبالهروی سنت دوره هخامنشی بود. دستهای دیگر اما عقیدهداشت که یهودا باید مستقل شود تا «یهودیها» در سرزمین خودشان زندگی کنند. باورهای این گروه، متاثر از تاریخنگاری بزرگان یهودایی دوره هخامنشی بود که پادشاهیهای کنعان جنوبی را بازماندگان کشوری بزرگ میدانستند که تحت حکومت پادشاهی افسانه ای به نام شلومون/سلیمان بوده.


در دوران حکومت آنتیوخوس چهارم، گروه اول طبیعتاً قویتر بودند و حتی منسب «کاهن» بزرگ معبد اورشلیم هم متعلق به یکی از «یونانیمآب»ها بود. اما گروهی از دسته دوم، به رهبری شخصی به نام متی بن یوحنان، شورشی را ضد آنتیوخوس و جانشینانش راه انداختند. جدا از متی، پسرانش یهودای مکابی، یوناتان اپفوس، و شمعون تاسّی رهبران این شورش بودند. در ابتدا، شورش زیاد محبوب نبود و تعداد کمی از یهودیان هم از آن طرفداری میکردند. موفقیتهای شورشیان کم بود و چند جنگ کوچک به رهبری مکابی، تنها جنبه سمبلیک داشتند (از جمله محاصره معبد اورشلیم که بهانه جشن حنوکا است). رهبری مکابی (یهودای پتک!) بسیار در این جنگ محبوب بود و او در واقع قهرمان و شهید این جنگ ها به حساب می رفت. دو کتابی که در مورد این جنگ ها بعدا به یونانی نوشته شد هم به نام یهودا، کتاب «مکابیان 1» و «مکابیان 2» نامگذاری شدند.


اما بعد از مرگ یهودای مکابی، برادرانش یوناتان و شمعون، توانستند بخشهای بیشتری از یهودا را از دست سلوکیان بگیرند. در این میان، اختلافات داخلی سلوکیان، بخصوص به سلطنت رسیدن دمتریوس یکم، توجه آنها را از یهودا بریده بود. قرارداد صلح، شهرهای اورشلیم و اریحا را تحت امر شمعون گذاشت!

متی و پسرانش، همه ادعا میکردند که «کاهن بزرگ» معبد اورشلیم هستند. اما تنها پسر سوم شمعون، یوحنان هیرکانی، بود که در زمان سلطنتش واقعا وظایف کاهن بزرگ را انجام میداد. یوحنان و جانشینانش، سلسله «حشمونیان»، توانستند بخشهای بزرگی از یهودا، اسرائیل (سمریه). گلیله، و حتی ادوم و امون، را به اختیار خود درآورند. همین موفقیت در کنترل سرزمین «سلیمانی» بود که ضمناً آنها را به صرافت جدی گرفتن تاریخنگاری دانشمندان یهودا در دورههای قبل انداخت. جمعآوری متون تاریخی-آیینی (توراه)، قانونی (نوئیم) و تفسیرها (کتوویم) منجر به ساخته شدن «تنخ» یا کتاب مقدس شد.
جالب است که بخشی از دستاورد این جمعآوری، شکلگیری روایتی بود که منصب کاهن اعظم را ملک مطلق بازماندگان برادر موسی، هارون، میکرد. نکته اینجا بود که حشمونیها، خودشان «هارونی» نبودند!

حکومت حشمونیان، بازماندگان یوحنان هیرکانی، حدود ۲۰۷۰ سال پیش مقهور قدرت رو به گسترش روم شد. رومیها با شکست دادن سلوکیان و بطلمیوسیهای مصر، عملاً مدیترانه شرقی را تحت کنترل داشتند. حشمونیان که همیشه با اشکانیان رابطه نزدیکی داشتند، عملاً برای رومیها مزاحمت بزرگی ایجاد میکردند

یوحنان هیرکانی دوم (نتیجه اول) و پسرش، عملاً دستنشاندگان روم بودند و تنها لقب «کاهن بزرگ» را یدک میکشیدند. متی، معروف به انتیگونوس، نوه یوحنان هیرکانی دوم، توانست برای سه سال با کمک اشکانیان، به اورشلیم حکومت کند. اما در آخر، تخت سلطنت را به دشمنش، هرود، پسر انتیپاتر واگذار کرد.

هرود، معروف به هرود کبیر، نیمه ادومی و نیمه عرب بود. پدرش انتیپاتر ادومی، از بزرگان دربار یوحنان هیرکانی دوم بود که بعد از سقوط حشمونیان، به رومیها پیوسته بود. هرود و جانشینانش، عملاً فرمانداران یهودا بودند و از خود قدرتی نداشتند. سلطنت هرود و جانشینانش به عنوان فرمانداران رومی، طبیعتاً همونقدر به یهودیها، که حالا ۱۰۰ سال استقلال رو هم تجربه کردهبودند، خوش نمیآمد که سلطنت سلوکیها. پس قاعدتاً میشه انتظار داشت که منابع، به شورشهای متعددی اشاره کنند.

و طبیعتاً هم میکنند! منابعی مانند «تاریخ جنگهای یهود» نوشته یوسیفوس، به تعداد زیادی شورش علیه هرود و روحانیون فریسی (طرفداران دربار) اشاره میکنند. بیشتر این شورشها به کمک روم سرکوب شدند، مانند شورش عیسی ناصری که بالای صلیبش، نوشته بودند «عیسی ناصری، پادشاه یهودیان»!

این شورشها در زمان جانشینان هرود بالا گرفتند تا در سال ۷۰ میلادی، تیتوس، پسر امپراتور روم وسپاسیان، به یهودا حمله کرد، هیکل (معبد) دوم رو تخریب کرد و اموالش را به غارت برد، روحانیون (از جمله کاهن اعظم) را کشت و یهودا رو به عنوان «پلستینا/فلسطین» مستقیماً ضمیمه امپراتوری روم کرد.


تخریب هیکل دوم، ضربه مهلکی بود. مرکز آئینی، و قدرت سیاسی یهودا از دوران مکابی و حشمونیان، تخریب شده بود. دیگر کاهن اعظمی وجود نداشت و معنی یهودایی/یهودی احتیاج به بازتعریف داشت. پیروان عیسی ناصری سریع حساب خود را جدا کردند ، عیسی را «مسیح» دانستند و به «پادشاهی آینده» چشم دوختند.
بخش بزرگی از جامعه اما دست از تلاش نکشید. شورشهای دیگری، هرچند ضعیف، شکل گرفتند. بزرگترینشان اما در میانه قرن دوم میلادی بود: شورش بزرگ شمعون بار کخبا، مردی که در سر، خودش را یهودای مکابی دومی میدید، و در ضمن، ادعای مسیح بودن و منجیگری هم داشت. این شورشی پرطرفدار بود.

بارکخبا و طرفدارانش در مدت نسبتاً کوتاهی توانستند به بخش قابل توجهی از یهودا و ادومیه دست پیدا کند. اما متاسفانه، هادریان حتی از تیتوس هم بیرحمتر بود. لشکر بزرگی به بارکخبا حمله کرد و دهها هزار از طرفدارانش را کشت. اورشلیم با خاک یکسان شد و یهودیان از ورود به آن منع شدند.

این پایان بیشکّ «یهودیت هیکل دوم» بود. جامعه یهودی پراکنده، اول سعی در بازشکلگیری در جلیله کرد، اما تعداد مهاجران به عراق و به روم زیاد بود. از طرفی، بدون هیکل و بدون کاهن، یهودیت باید معنی جدیدی پیدا میکرد. دنیای حشمونیان و پادشاهی یهودیه تمام شده بود و هیکل، دیگر مرکز نبود.

در نبود هیکل، «تنخ» تبدیل شد به بخش مهمی از شخصیت جامعه یهودی. اما فهم تنخ سخت بود. عالمان یهودی، که حالا از شرّ قدرت کاهن اعظم هم راحت شده بودند، شروع کردند به توضیح و تفسیر تنخ و این که چطور باید از تاریخش درس گرفت و از احکامش استفاده کرد. این نوشتهها مجموعهای شد بنام «میدرش» که از همان ریشه «درس«» است

این عالمان، که احتراما «ربّی» (ارباب، آقا) خوانده میشدند، در واقع پایههای یهودیت بدون هیکل را گذاشتند، یهودیتی که امروزه به نام آنها، «یهودیت ربّانی» خوانده میشود. این جامعه گسترده یهودی، بجز در فلسطین رومی، در عراق زیر حکومت ساسانیان هم حضور برجستهای داشت.

و البته از صحبت بین این دوگروه عراقی و فلسطینی استکه تفسیرهای معظمی به نام تلمود روی تنخ و برمبنای آموزههای میدرش، در عرض حدود ۴۰۰ سال، جمعآوری شد و در دونسخه، یکی مفصل تر به نام بابلی و دیگری به اسم اورشلیمی یا فلسطینی، تهیه شد که در واقع پایههای قانونی جامعه یهوذی امروز است.
خاطره هیکل دوم و پادشاهی تک خدایی اما باقی ماند. در سعی در بهحق بودن این خاطره، نوشتههای تاریخی یهوداییها/یهودیها حتی پادشاهی عصرآهن اسرائیل را، که به نظر میاید بیشتر فینیقی بوده تا یهودایی، نیز بخشی از دنیای یهودایی قلمداد میکرد. اهمیت این خاطره چنان بود که حتی مسلمانان هم اول رو به هیکل دوم نماز میخواندند، و به محض دستیابی به یهودا، «هیکل سوم» را روی خرابههای هیکل دوم ساختند! کشوری که حشمونیان ساخته بودند دیگر وجود نداشت، اما خاطرهاش در باورهای گروه زیادی از مردم، هنوز زنده است، هرچند که دیگر جز شب حنوکا، کسی حشمونیان را به یاد نمیآورد!
